آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 10
بازدید کل : 19851
تعداد مطالب : 56
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1
Template By: LoxBlog.Com
سگي از کنار شيری رد مي شد چون او را خفته ديد، طنابي آورد و شير را محکم به درختي بست.
شير بيدار که شد سعی کرد طناب را باز کند اما نتوانست.
در همان هنگام خری در حال گذر بود.
شير به خر گفت:
اگر مرا از اين بند برهانی نيمی از جنگل را به تو می دهم.
خر ابتدا ترديد کرد و بعد طناب را از دورِ دستان شير باز کرد.
شير چون رها شد، خود را از خاک و غبار خوب تکاند، به خر گفت:
من به تو نيمی از جنگل را نمی دهم.
خر با تعجب گفت:
ولی تو قول دادی.
شير گفت:
من به تو تمام جنگل را می دهم زيرا جنگلی که شيران را سگان به بند کشند و خران برهانند، ديگر ارزش زندگی کردن ندارد.
#داستان
نظرات شما عزیزان: